سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که به عیب خود نگریست ، ننگریست که عیب دیگرى چیست ، و آن که به روزى خدا خرسندى نمود ، بر آنچه از دستش رفت اندوهگین نبود ، و آن که تیغ ستم آهیخت ، خون خود بدان بریخت ، و آن که در کارها خود را به رنج انداخت ، خویشتن را هلاک ساخت ، و آن که بى‏پروا به موجها در شد غرق گردید ، و آن که به جایهاى بدنام در آمد بدنامى کشید ، و هر که پر گفت راه خطا بسیار پویید ، و آن که بسیار خطا کرد شرم او کم ، و آن که شرمش کم پارسایى‏اش اندک هم ، و آن که پارسایى‏اش اندک ، دلش مرده است ، و آن که دلش مرده است راه به دوزخ برده . و آن که به زشتیهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرایى در نادانى او نیست ، و قناعت مالى است که پایان نیابد ، و آن که یاد مرگ بسیار کند ، از دنیا به اندک خشنود شود ، و آن که دانست گفتارش از کردارش به حساب آید ، جز در آنچه به کار اوست زبان نگشاید . [نهج البلاغه]
 
جمعه 91 مهر 14 , ساعت 10:23 عصر

خلاصه قسمت 44 سریال دونگ یی
دونگیی به فرمانداری میاد و جانگ مویول هم همه چیز رو آماده میکنه و کاتب رو هم خبر میکنه تا همه چیز ثبت بشه و میگه که باید همه چیز رو کامل بگی تا ثبت بشه …
اما امپراتور وقتی میفهمه که دونگیی به فرمانداری رفته به سرعت خودشو به فرمانداری میرسونه و دونگیی رو میبینه و میگه چرا اینجا اومدی باید با من بگردی … اما جانگ مویول میاد و میگه قربان این کار امکان پذیر نیست قربان چون دونگیی اعتراف کرده و همه چیز هم توسط کاتب ثبت شده …
وقتی امپراتور این حرفو میشنوه عصبانی میشه و میگه دونگیی چرا این کارو کردی میدونی وزرا نمیخوان تو زنده بمونی و اعترافت یعنی اعدام …
حالا باید خودم حکم مجازاتت رو اعلام کنم ….
با اینکه دونگیی اعتراف کرده امپراتور حاضر نیست حکمشو اعلام کنه به همین علت اعتراض ها بالا گرفته و حتی حزب غربی هم دیگه ازش حمایت نمیکنه و هیچ کدون از مقامات سر کارشون نمیان و امپراتور مجبور میشه که کار هارو به مقام های سطح پاییین تر بده …
دونگ یی به قصر برمیگرده اما میبینه که فرزندش به شدت گریه میکنه و ناراحته به همین علت پزشک ها رو خبر میکنن و وقتی پزشک میاد میگه که سرخک گرفته … اما هیچ دارویی نداریم که بخوایم براش مصرف کنیم …
اما دونگیی میگه که زمانی که کوچیک بودم پدرم گیاهی برام جوشونده درست میکرد خوب از اون استفاده کنید اصلا خودم میرم و اونو پیدا میکنم …
به سرعت این خبر توی قصر پخش میشه و ملکه اینهیون و امپراتور به سراغ شاهزاده میان …
دونگیی با ندیمه هاش به باغ میرن تا اون گیاه رو پیدا کنن و بالاخره اونو پیدا میکنن و با خودشون میارن …
دونگیی که گیاه رو پیدا کرده با خوشحالی به سمت اقامتگاه حرکت میکنه اما وقتی میرسه میبینه که همه دارن گریه میکنن و عذادارن …
نمیتونه باور کنه ….
اما شاهزاده نتونسته بود در مقابل بیماری مقاوت کنه …
( این جا رو هم به نظر سایت بهترین های من میتونست یک پایان خیلی غمگین برای این سریال به حساب آورد فکرشو بکنید اینجا تموم میشد . چقدر لذت بخش بود اما از نوع تلخش … )
بعد از اینکه مراسم برای شاهزاده برگزار میشه و چند روز میگذره امپراتور به دیدن دونگیی میره … و دونگیی میگه ازت خواهش میکنم کاری برام انجام بدی که دیگه از زجرکشیدن دیگران بخاطر خودم بیشتر زجر نکشم … شاهزاده که رفت برادرمم حتما تبعید میشه …
رئیس سئو به سراغ امپراتور میره و نامه استعفاشو بهش مبده و میگه که من مقصر بودم که با اینکه همه چیز رو میدونستم چیزی به شما نگفتم … به دونگیی قول داده بودم برای حمایت از شاهزاده سکوت کنم اما الان که شاهزاده دیگه نیست دیگه نیازی به سکوت من نیست و بخاطر همین اومدم استعفا بدم …
اما امپراتور میگه دونگ یی که رفت شاهزاده هم که رفت تو هم که میخوای بری من با استعفات موافقت نمیکنم …
بالاخره امپراتور تصمیم میگیره که حکمشو اعلام کنه …
رئیس شمشیر زنا رو به اعدام محکوم میکنه … طرفداراشونو به تبعید …
اما جرم برادران شمشیر در گزشته رو که اونا رو گناه کار میکرد رو پاک میکنه و اونا رو بی گناه اعلام میکنه …
چانسو رو به جزیره ای فاقد سکنه تبعید میکنه …
اما دونگیی رو که در هر دو ماجرا دست داشته رو جرمشو غیر قابل بخشش اعلام میکنه و چون به تازکی فرزندشو از دست داده از مجازات اعدامش میگذره و تنها عنوان و مقامشو بهش میده و میگه که دیگه از حالا به بعد دیگه اونو نخواهد دید و باید قصر رو ترک کنه …
بانو جانگ از اینکه دونگ اعدام نشد به شدت عصبانی میشه اما فرماندار مویول میگه که مجازات اعدام برای اون خیلی زیاد بود چون فرزندشو ازدست داده بود و اگر اعلام میشد وزرا اعتراض میکردن … اما امپراتور به هیچ عنوان دیگه اونو نمیبینه و گرنه حکم خودشو زیر سوال میبره و ما میتونیم از اون فرصت استفاده کنیم …
دونگیی دیگه میخواد قصر رو ترک کنه اما بانو بونگ و آکجونگ میگن حاضر نیستن اونو تنها بزارن و با اون قصر رو ترک میکنن …
افراد بازرسی و رئیس سئو هم میان تا اونو همراهی کنن …
و دونگیی به خونه ای محقر در شهر میره …
اما امپراتور که نتونست بدون خداحافظی از دونگیی دوری اونو تحمل کنه حالش بد میشه و مشاورش پنهانی اونو پیش دونگیی میاره …
اما روز بعد که حالش بهتر شده به مشاورش میگه که دیگه منو به هیچ قیمتی اینجا نیار …
اما پس از گذشت مدتی دونگیی صاحب فرزند پسری میشه که وقتی خبرش به امپراتور میرسه خیلی خوشحال میشه اما چون نمیتونه اونو ببینه نامه ای رو به رئیس سئو میده و اون نامه رو به دونگیی میرسونه که توی اون نامه اسم اون پسر هست که نامش ” گیوم ” هست …
(اینجا هم به نظر من میتونست یه پایان کمی شیرین باشه … )
خوب این جای داستان یک پرش 6 ساله به آینده داریم ….
و 6 سال از این ماجرا ها میگذره و گیوم بزرگ میشه و خیلی خیلی هم شیطون هست …
پایان قسمت چهل و چهارم سریال دونگ یی …



لیست کل یادداشت های این وبلاگ