سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خردها، پیشوایان اندیشه ها و اندیشه ها، پیشوایان دلها و دلها، پیشوایان حواس و حواس، پیشوایان اندام اند [امام علی علیه السلام]
 
جمعه 91 مهر 14 , ساعت 10:29 عصر

خلاصه قسمت 45 سریال دونگ یی
سالها از اخراج دونگیی از قصر میگذره و گیوم بزرگ شده و یک بچه ی شیطون و بلا شده …
روزی توی شهر یک اشرافی بهش توهین میکنه و اونم اونو نصیحت میکنه اما اون اشرافی عصبانی میشه که ناگهان دونگیی سرمیرسه و میگه اگر تو اشرافی هستی باید بدونی که همسر امپراتور توی شهر زندگی میکنه به چه جرأتی این طور با شاهزاده صحبت میکنی و نیروهای نگهبانی میان و اونو دستگیر میکنن اما دونگیی اونو میبخشه …

اما چون گیوم از دست آی جونگ که مسئوله نگهداری شاهزاده هست فرار کرده دونگیی تصمیم میگره که گیومو تنبیه که و یک سطل آب رو روی دستاش میزاره تا بالای سرش نگه داره یک ساعتی این تنبیه رو ادامه میده تا جایی که باو بونگ و آی جونگ و رئیس پونک و پارک دلشون به حال گیوم میسوزه …

اما در قصر به مناسبت ورود فرستاده چین جشنی برگزار شده و ولیعهد به همراه فرستاده به بازدید شهر رفتن و به جشن اومدن …
اما حال ولیعهد در حین مراسم جشن بد میشه …

وقتی خبر به بانو جانگ میرسه به شدت ناراحت میشه و از برادرش پیگیر معا لجه میشه. اما بانوجانگ پزشک سلطنتی رو رد میکنه و پزشک سطح پایین تری به نام “نام” رو میفرسته تا مراقب اون باشه .
مشاورا به امپراتور و ملکه اینهیون پیام میده که حال ولیعهد خوبه و پزشک نام گفتن که حالشون خوبه …
اما ملکه تعجب میکنه که چرا پزشک نام ؟ مگه پزشک سلطنتی نبوده ؟ و مشاور میگه نه بانو جانگ پزشک سلطنتی رو رد کردن و پزشک نام رو آوردن.
ملکه از این رفتار بانو جانگ تعجب میکنه و با خودش می گه چرا بانو جانگ این کارو انجام داده بانو جانگ در حال حاضر هرچی داره از ولیعهد هست چرا از یک پزشک سطح متوسط استفاده کرده ؟
اما بریم سراغ بانو جانگ …
بانو جانگ پزشک رو ملاقات میکنه و میگه حال ولیعهد چطوره ؟ پزشک میگه الان خوبه ؟
اما بانو جانگ میگه منظورم الان نیست خودت میدونی چی میگم .
و پزشک میگه اگر زودتر معالجش نکیم ممکنه هیچ وقت نتونه فرزندی داشته باشه …
خوب بریم بیرون قصر ببینیم گیوم چیکار میکنه ؟
گیوم همراه فرزند اشراف به کلاس درس میره و آموزش مقدماتی رو میخونه …
اما سرکلاس همش خوابش میبره و حوصله نداره که به درس استاد گوش بده که وقتی استاد میبینه اون داره چرت میزنه صداش میزنه و میگه به عنوان شاهزاده باید بیشتر مراقب رفتارت باشی … همکلاسی هاش مادرشو مسخره میکنن که گیوم از کوره در میره و میگه من آموزش مقدماتی رو بلدم نتنها اونو بلدم آموزش پیشرفته رو هم تموم کردم !!!
استاد و شاگردا همه میزنن زیر خنده اما گیوم اصرار میکنه که استاد ازم بپرسید ؟ استاد که اصرار گیوم رو میبینه تصمیم میگیره ازش سوال کنه و شروع به سوال کردن میکنه از آموزش مقدماتی و آموزش پیشرفته که حتی دانشجویان هم از خوندنش در عذابن سوال میکنه …
اما گیوم همه رو از حفظ می خونه و دهان همه رو از تعجب باز نگه میداره …
بعد از پایان کلاس وقتی که استاد میبینه گیوم اینقدر خوب نتنها آموزش مقدماتی بلکه آموزش پیشرفته رو هم بلده تصمیم میگیره که بره و با دونگیی صحبت کنه و بپرسه که آیا اون این آموزشا رو بهش یاد داده یا نه ؟ اما در کمال تعجب میبینه که دونگیی هم میگه نه من چنین چیزایی بهش یاد ندادم وفقط برای راه افتادنش مقداری آموزش اولیه بهش یاد دادم. پس اون چطوری این همه کتاب رو خونده و به درجه ی استادی ررسیده اونم توی این سن کم.
اما بریم دوباره سراغ این گیوم شیطون و خوشمزه ( من از این کوچولو خیلی خوشم اومده چهرش خیلی شیرینه جلوتر بریم همونطور که برای دونگیی اشکتون در اومد برای گیوم بیشتر دلتون میسوزه اینو گفتم تا تشویق بشید سریالو ببینید ).
گیوم از همکلاسیهاش میشنوه که امپراتور یک روز در سال به بچه های پایتخت غذای رایگان میده و بچه ها رو به قصر میبرن .وقتی که این حرف رو میشنوه تصمیم میگره شکل خودشو شبیه فقیرا در بیاره و به قصر بره و پدرشو ببینه و ازش سوال کنه چرا این همه وقت نیومده مادرش و اونو ببینه مگه مادرش چه جرمی مرتکب شده و اونو ببخشه ؟
اما آی جونگ که وظیفه مراقبت از گیوم رو به عهده داره وقتی که به دنبال گیوم به مدرسه میره تا اونو به خونه بیاره از طریق همکلاسی هاش میفهمه که گیوم به قصر رفته و باسرعت به خونه میاد و میگه اتفاق بدی افتاده شاهزاده به قصر رفته وقتی دونگیی این خبر رو میشنوه سریع به قصر خبر میده و رئیس سئو و بانو یو و یونگ و … خلاصه همه ی دوستان دونگیی و سربازا به طور پنهانی شروع به گشتن قصر میکنن چون میدونن اگر بانوجانگ باخبر بشه اتفاق بدی میوفته …

گیوم وقتی وارد قصر میشه از بچه ها جدا میشه و به طور پنهانی به سمت قصر اصلی حرکت میکنه تا امپراتور رو ببینه . اما وقتی به قصر میرسه یک نفر رو که داره عبور میکنه از پشت سر میبینه . لباسی که اون پوشیده عکس اژدها روشه و میفهمه که اون باید پدرش باشه و شروع میکنه به داد زدن و گفتن بابا بابا …
اما اون فرد برمیگرده … اون فرد ولیعهد هست و میاد پیش گیوم … میگه تو به من گفتی بابا ؟ گیوم که فهمیده اشتباه کرده چیزی نمیگه ؟ ولیعهد میگه هیچ کس جز فرزند امپراتور به پادشاه نمیگه بابا حتما اشتباهی راهتو گم کردی و به سربازا دستور میده که اونو پیش بچه های دیگه ببرن اما در همین لحظه بانو جانگ هم سر میرسه و دادش بالا میره که چرا این بچه رعیت اینجاست و اونو بندازین بیرون … اما ولیعهد وساطت میکنه و همه چیز تموم میشه …( بانو جانگ نمیدونه گیوم کیه ها !!! فکر کرد یه بچه رعیته )
جشن برگزار میشه و امپراتور با ملکه به بچه ها غذا میدن اما سربازا گیوم رو از قصر میندازن بیرون و اون نمیتونه امپراتور رو ببینه …
و میره یه گوشه شروع به گریه میکنه ؟


شب شد و هیچ کس هنوز گیومو پیدا نکرده …
گیوم که گوشه ای نشسته و داره همینجور گریه میکنه از اینکه نتونسته بره و پدرشو ببینه خیلی ناراحته … اما …
اما امپراتور که لباس شخصی پوشیده به همراه ندیم هان دارن توی شهر قدم میزنن که صدای گریه ی بچه ای رو میشنون …
امپراتور میاد و پیش گیوم میشینه و میگه برای چی داری گریه میکنی ؟ خونت و گم کردی ؟ الان دیروقته باید بری خونت ؟
گیوم که دیگه گریه نمیکنه می ایسته و میگه : به نظر میاد که آدم با شخصیت و خوبی باشی . بهم بگو که اسمت چیه ؟
گیوم که میبینه امپراتور سکوت کرده ادامه میده : نترس بهم بگو میخوام که اسمتو بدونم و فراموشت نکنم ؟
اما امپراتور میگه : ای بچه ی شیطون پرو …
گیوم عصبانی میشه داد میزنه : به چه حقی به من می گی پرو !!! میدونی من کی هستم ؟ من شاهزاده درباری هستم ؟
امپراتور و ندیم هان که از تعجب خشک شون زده نمیتونن چیزی بگن ناگهان صدایی از دور میاد که داره گیوم رو صدا میزنه و دنبالش میگرد …
گیوم که صدا رو میشنوه شروع به دویدن به سمت صدا میکنه و دونگیی گیوم رو میبینه و اونو بغل میکنه … اما امپراتور که شوکه شده از دور دونگیی و گیوم رو میبیه و مطمئن میشه که چی شنیده و دیده بله اون فرزند خودشو دید …
(سعی کردم این بخش رو قشنگ توصیف کنم امیدوارم لذتشو برده باشید چون یه کمی به زبون خودم نوشتم .)
اما ملکه اینهیون که به رفتار بانو جانگ مشکوک هست مطمئن میشه که بانوجانگ داره موضوعی رو در مورد ولیعهد داره پنهان میکنه …
و از طریق پرستارای پزشک نام متوجه میشه که اونا داروهایی رو پنهانی وارد قصر میکنن و برای ولیعهد مصرف میکنن..
اما دونگیی که گیوم رو پیدا کرده به خونه میبره و گیوم میگه مادر میخوای منو تنبیه کنی اما دونگیی میگه نه چون میدونم برای چی میخواستی به قصر بری …
اما ازت یه سوال دیگه دارم . تو کتابایی که توی اتاق من بود رو به اتاق خودت بردی ؟ برای چی ؟ گیومم میگه منو ببخش مادر من بدون اجازه ی شما اونا رو خوندم ؟ و بعد دونگیی شروع به سوال کردن از آموزش مقدماتی و اموزش پیشرفته میکنه ؟ اما گیوم همه رو از حفظ میخونه و خوشحال و متعجب میشه …
روز بعد که گیوم به سر کلاس درس میره دونگیی به بانو بونگ و آی جونگ میگه که گیوم دارای استعداد بالایی هست و نابغست و اگر دشمنانش از این موضوع باخبر بشن جونش درخطر میوفته و تصمیم گرفتم دیگه اونو به اون کلاس نفرستم …
اما دوستان گیوم که دیروز ضایع شده بودن بالای درب ورودی کلاس یک سطل حاوی زباله آشغال گذاشتن که وقتی گیوم وارد میشه همش روی سرش بریزه … گیوم به سرعت به سمت مدرسه میاد اما همین که میخواد وارد مدرسه بشه و در رو باز کنه امپراتور می دود و می یاد جلو دستشو میگیره و بهش میگه دوستات یه کار زشت کردن بالای درب رو نگاه کن … بیا باهم حالشونو بگیریم …
و باهم یا یک چوب درب رو حل میدن و باز میشه وسطلو محتویاتش روی سر بچه ها میرزه و هر دوباهم شروع به فرار میکنن و گیوم دست امپراتور رو میگیره و دنبال خودش میکشونه تا فرار کنه اما مثل گذشته که امپراتور با دونگیی فرار می کرد و نفس کم می آورد نفس کم میاره و میگه صبر کن تا استراحت کنیم و گیومم میگه بدو الان میگیرنمونا …
پایان قسمت چهل و پنجم سریال دونگ یی …



لیست کل یادداشت های این وبلاگ