سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ هر چیزی، نوِ آن است ؛ امّا بهترینِ برادران، قدیمی ترینشان است . [امام علی علیه السلام]
 
جمعه 91 مهر 14 , ساعت 10:18 عصر

خلاصه قسمت 43 سریال دونگ یی
امپراتور که از دیدن دونگیی اونم توی اون وضعیت تعجب کرده و نمیتونه حرفی بزنه فرماندار مویول دستور میده همه رو دستگیر کنن و باخودشون ببرن اما فقط دونگیی و امپراتور باقی موندن و امپراتور در کمال تعجب میپرسه تو اینجا چیکار میکنی اما دونگیی چیزی نمیتونه بگه …
فرماندارمویول میگه که باید دونگیی رو به فرمانداری ببریم تا چند سوال ازش بپرسیم و اونو به فرمانداری میبرن …
وقتی این خبر به رئیس سئو چانسو میرسه خیلی ناراحت و نگران میشن و از اون بیشتر بخاطر دستگیر شدن دونگیی . به همین علت چانسو به فرمانداری میره تا دونگیی رو با زور برگردونه اما فرمانده سئو جلو شو میگیره …
رئیس سئو تصمیم میگره به پیش امپراتور بره و ماجرا رو بگه و بگه که اون بوده که حقیقت رو پنهان کرده اما چانسو میگه من دیگه نمیتونم از شاهزاده حمایت کنم و طبق قولت به دونگیی باید تحمل کنی و از شاهزاده حمایت کنی …
اما در فرمانداری فرماندار مویول میگه این مهر متعلق به شماست ؟ شما درخواست کشتی دادید ؟ البته حق باشماست ؟ اما برای چی این موقع شب چنین درخواستی دادید ؟
اما دونگیی چیزی نمیگه و میگه اول میخواد که با امپراتور حرف بزنه و بعد از صحبت با اون با شما صحبت میکنم …
چانسو به پیش امپراتور میره که ماجرا رو به اطلاع امپراتور برسونه اما دونگیی میاد و میگه خودم همه چیز رو میگم …
امپراتور میگه خودم همه چیزو درست میکنم تو فقط میخواستی به دوست دوران بچگید کمک کنی و نمیدونستی اون کی بوده اصلامهم نیست خودم همه چیز رو درست میکنم اما دونگیی میگه نه من یک حقیقت بزرگ رو ازت پنهان کردم من دختر رئیس شمشیرزنا هستم و اسم واقعی من چویی دونگیی هست و تمام ماجرا رو میگه …
اما امپراتور عصبانی میشه و میگه من قبول نمیکنم و اجازه نمیده صحبت کنه و دستور میده اونو به اقامتگاهش همراهی کنن …
وزرا ی حزب جنوبی برای اعتراض تحسن میکنن و میخوان که دونگیی مجازات بشه …
ملکه از وزرای حزب غربی میخواد که هرطوری شده از دونگیی حمایت کنن و به سراغ بانو جانگ میره و میگه دیگه نمیزارم راحت به مقصودت برسی نمیزارم همونطور که منو زجر دادی دونگیی رو زجر بدی و درمقابلت می ایستم …
امپراتور بعد از اینکه گزارش رو بهش میدن . تصمیم میگره به فرمانداری بره و گادورا رو ببینه و ازش ماجرا رو بپرسه …
امپراتور به گادورا میگه برای چی این کارو کردی چرا اشراف رو میکشتید ؟
گادورا میگه چون کسی حق مارو نمیداد اگر اشراف مارو میکشتن کسی نمیتونست جایی اعتراض کنه پس ما باید خودمون حق خودمونو میگیرفتم اما باید اینو بدونید که دونگیی بی گناهه اون وپدرش قربانی توطئه شدن …
اما در بازرسی بانو یو و بانوان بازرس شیبی و اونگیوم پیش سربازرس یونگ و جونگیی میان ومیگن که ما حاضریم برای حمایت از دونگیی شهادت بدیم و بگیم که فرماندار مویول به ما دستور داده بود که پنهانی دونگیی رو تحت نظر بگیریم … با این حرف بانو یونگ و جونگی خیلی خوشحال میشن …
ملکه به دیدار دونگیی میره میگه من میدونم پدر وبرادات قربانی خیانت شدن و تمام قدرتم ازت حمایت میکنم فقط تو تحمل کن …
دونگیی میگه اما من به گادورا کمک کردم که فرار کنه …
امپراتور هم به ملاقات با دونگیی میاد و بهش میگه من با گادورا حرف زدم همه چیز رو میدونم …
تو همون اول میخواستی حقیقت رو به من بگی اما من نزاشتم که بگی و من مقصر هستم و با هرطوری شده ازت حمایت میکنم ….
جانگ مویول به ملاقات با امپراتور میاد و میگه که همه ی کارا انجام شده فقط بازجویی از دونگیی باقی مونده اگر اجازه بدید اونو باخودمون ببریم …
اما امپراتور عصبانی میشه و میگه چنین اجازه ای بهت نمیدم خود تو هم گناهکاری که دستور دادی پنهانی از دونگیی جاسوسی کنن …
اما فرماندار مویول میگه قربان من به عنوان یک خادم شما نمیتونم حرف شما رو بپذیرم و احساسی رفتار کنم …. و بازمیگرده …
فرماندار مویول وقتی این عکس العمل امپراتور رو میبینه به سراغ بانو جانگ میره و بهش گزارش میده و میگه که امپراتور اجازه نمیده که دونگیی رو باخودمون ببریم . اما بانو جانگ میگه حالا که امپراتور نمیخواد این کارو بکنه باید اونو وادار به انجام این کار بکینم و از اونطرفم دونگیی رو تحت فشار بزاریم ….
وزرا و دانشجویان همه تحصن میکنن و نامه های اعتراض آمیز به سوی امپراتور سرازیر میشه اما امپراتور از تصمیم خودش عقب نمی ایسته …
فرمانده مویول با نقشه بانو جانگ به اقامتگاه دونگ یی میره و دستور میده که تمام ندیمه هاشو بازداشت کنن و میگه حالا که تو رو نمیتونیم با خودمون ببریم ندیمه هاتو باید بازرسی کنیم شاید اونا توی این کار دست داشته باشن …
و تمام دوستان دونگیی رو بازداشت میکنن از جمله چانسو چرا که الان معلوم شده که اون جزو گروه شمشیرزنای گذشته بوده …
دونگیی که از این اوضاع ناراحته پیش مشاور اعظم میره و میفهمه که اوضاع کشور حسابی بهم ریخته و هیچ کدوم از وزرا حاضر نیستن از تصمیم خودشون عقب نشینی کنن …
دونگیی وقتی این موضوع رو میفهمه تصمیم میگیره که خود شو به فرمانداری معرفی کنه و خودش بدون خبر به امپراتور به سمت فرمانداری میره …
وقتی این خبر به امپراتور میرسه به شدت عصبانی میشه …
پایان قسمت چهل و سوم سریال دونگ یی …



لیست کل یادداشت های این وبلاگ